مامیلاریا

...کاکتوس ها، گل میدهند

مامیلاریا

...کاکتوس ها، گل میدهند

تمرین هفتگی...

این روزها تمرین عشق میکنم

که کوچکترین حشره و ظریفترین گل و فلان کوه را دوست داشته باشم. که دلم نگیرد از هوای ابری... که غر نزنم به عصر جمعه... که پشت چشم نازک نکنم به سرمای زمستان و افتاب چهل درجه تابستان... که عاشقشان باشم. که به قول سهراب آب را گل نکنم، نگران باشم حتی برای کبوتری که میخورد آب!

تمرین عشق میکنم که ادم ها را دوست داشته باشم... تمامشان را! حتی انها که سنگ شدند به شیشه ی دلم... حتی انها که خیرشان به کسی نمیرسد... که فکر انتقام نکنم... که ببخشمشان... که بازهم دوستشان داشته باشم، به وقتش کمکشان کنم و دستشان را بگیرمو دل بسوزانم!

که مانند شخصیت های سفید فیلم های ضعیف حال بهم زن ترین و کسل کننده ترین ادم دنیا شوم که ازاری به کسی نمیرسانند و از کسی چیزی به دل نمیگیرند و احساس نفرت و انزجاری ندارند که حتی با غیبت و بدگویی بیرون بریزند.

این روزها تمرین میکنم که همه را ببخشم... که همه را دوست بدارم.

یک لیست بلند بالا نوشتم از تمام چیزهایی که متنفرم. همه را بخشیدم. همه را خط زدم.

چند نفر ته لیست مانده...

کاش میشد به آن چند نفر ته لیست بگویم چقدر سخت است فراموش کردن ان روزها، آن اتفاقات، آن حرفها... و بخشیدنشان هم سختترین کار دنیا

بهشان بگویم کاش کمی بیشتر مراعات حال این ادم را میکردید

کاش حداقل کمی مهربانتر دل میشکستید... که بخشیدنتان انقدر سخت نباشد

پ.ن: این هفته تمرین عاشق بودن کنیم. به همه چیز و همه کس عشق بورزیم

پ.ن: روزنوشت

  • لیلی رضایی