.
یه روزایی این فکر که "پارسال همین موقع چه کاری انجام میدادی" دست از سرم برنمیداره!
این روزا دائم ذهنم بین پارسال و امسال در رفتو آمده!
پارسال این روزا همه چیز خراب شد. همه چیز بهم ریخت. اینسری از عشق و یه رابطه ی به ته رسیده حرف نمیزنم. از تمام چیزهایی که یه انسان تو زندگیش داره میگم، از تمام زندگی یه نفر حرف میزنم!
تقویمیش رو نمیدونم، پارسال همچین روزایی بود. پارسال پاییز، زمستونی شده بود. سرد بود! خیلی سرد... حتی تو پاییز برف هم اومد. و دقیقا همون شب برفی همه چیز بهم ریخت. به پارسال این موقع که فک میکنم فقط اشک و داد و لرزش بدنم از روی عصبانیت و شاید هم ترس، یادم میاد.
اتفاقاتی هستن که تمام زندگیت رو تحت شعاع خودشون قرار میدن. اتفاقایی که از بعد اونا فقط به شرطی زندگیت مثل قبل میشه که زمان به عقب برگرده!
یک سال گذشت و من هنوز دلیل این اتفاقات رو نمیدونم! و وقتی از خودم میپرسم: هی دختر! داری تاوان چیو پس میدی؟ هنوز هم جواب برای من یک بغض سنگینه: باورهام!
پارسال این موقع برای اولین بار توی زندگیم بی پناهی و ناامیدی رو تجربه کردم. و زمان زیادی طول کشید تا تونستم باهاش کنار بیام و دوباره سرپا بایستم. نزدیک یک سال!
پارسال این موقع به مرگ نزدیک بودم، و فک میکردم جون سالم بدر نمیبرم و این آخرشه! اما حالا یک سال گذشته و من دوباره شمشیر و سپرم رو برداشتم. دوباره محکم ایستادم مقابل کسایی که تلاش کردن تا برای باورام تلاش نکنم.
هیچوقت نمیشه فکر یک نفر رو ازش گرفت. هیچکس نمیتونه تو رو مجبور کنه به فیل سبز رنگ فکر نکنی! ذهن من آزاده. و تا روزی که مطمئن شم دیگه کسی برای باورهاش مثل من هزینه نمیده، میجنگم!!
برای باوراتون بجنگید!
پ.ن: ادمایی که چیزی برای از دست دادن ندارن دو دستن... کسایی که میخوان دنیا رو نجات بدن و کسایی که میخوان دنیارو نابود کنن. مهم نیست کدومو انتخاب میکنن این مهمه که هرکدوم رو انتخاب کنن، میتونن انجامش بدن!
پ.ن: چقدر دلم گرفته! فک نمیکردم یکسال طول بکشه اما طول کشید و نمیدونم تا چه زمانی ادامه داره! چقدر فکر اتفاقات پارسال کابوس این روزام شده. چقدر یاد زندگی خوبی که داشتم میوفتم که یکهو یک شبه خراب شد. که خرابش کردن! ومن چقدر زیاد باید سعی کنم تا بتونم همه چیز رو درست کنم. گاهی احساس میکنم بیشتر از توان و زور من، تلاش لازم داره... چقدر دلم گرفته!