تصور کن تمام خیالبافی هایم جامه عمل به تن کنند!
باران بزند و من زیر باران قدم بزنم در کنار مردی که توباشی! بدون چتر یا شاید هردو باهم زیر یک چتر!
یا اینها نباشد...
آفتاب باشد و من کنار مردی که تو باشی در یک گوشه از زمین که انگار گوشه ای از بهشت است روی یک زیر انداز کوچک نشسته باشم... شاید هم سرم را روی پاهایش گذاشته باشم، محو چشمهایی که معتقدم قسمتی از یک سیاه چاله است
یا اینها نباشد...
کنار آتشی که درست کرده ایم نشسته باشم طبق معمول برای مردی که توباشی حرف بزنم و او آرام، همانطور که منتظر است قارچ هایی که در آتش انداخته کباب شوند به من گوش کند
یا اینها نباشد...
مردی که تو باشی پاچه های شلوارش را داده باشد بالا وسط آب و من کلاه حصیریم را روی سرم نگه داشته باشم تا باد یکوقت آن را نبرد. مشتی آب به صورتم بپاشد و من یادم برود نباید دستم را از روی کلاه بردارم. باد کلاه و موهای من و هوش و حواس او را باهم ببرد!
یا اینها نباشد...
روی یک تاب بنشینم و مردی که تو باشی تاب را هل بدهد... و من دلم محکم باشد حتی اگر آن تابه با طناب بسته شده، محکم هم نباشد.
یا اینها نباشد...
پشت میز یک کافی شاپ روبروی مردی که تو باشی بنشینم و با اشتباهی از روی عمد به جای فنجان قهوه دست او را بگیرم
قهوه هایمان را بخوریم و ته فنجان قهوه در فالم ببینمش و با ذوق نشانش دهم خودش را ته فنجان!
یا اینها نباشد...
یک جمعه در خانه باشیم و کل روز را جلوی تلوزیون کنار مردی که تو باشی دراز بکشم. بازی کنیم و من جر بزنم که : "وسط بازی لبخند زدی! میدونی که بخندی من حواسم از زندگی هم پرت میشه"
اصلا نیازی به جرزنی نیست... روی گونه اش را بوسه بزنم تا خودش نتیجه بازی و باخت من را فراموش کند، بازی را بهم بزند و از سر بگیریم.
یا اینها نباشد...
کل جمعه فیلم ببینیم. من چیزی نفهمم و مردی که تو باشی مجبور باشد هر چند دقیقه برای من توضیح دهد... و خوراکی هایی که روز قبل خریدیم را بخوریم! اصلا حتی شام را هم از بیرون بگیریم...یا شاید شام را خودم فسنجان درست کنم و فکر کنم حتما او عاشق فسنجان است البته بعد از من!!
یا اینها نباشد...
او هرگز نیاید ! و...
زنی که من باشم بنشیند و خیال ببافد، و بنویسد. بعد یک عکس بیخودی در صفحه اینستاگرامش بگذارد و در کپشن بنویسد: "سخت است! مردی که توباشی، باشی، ولی کنار من نباشی"
یا اینها نباشد...
پ.ن: روزنوشت
پ.ن: چه عنوان طولانیی!!