مثلا من در زندگی بعدی مخلوق فرانکشتاین باشم...
تکلیفم با خودم مشخص باشد، از همان اول نگردم دنبال نیمه گمشده ای که نیست!
فرانکشتاین را مجبور کنم نیمه دیگرم را خلق کند. بعد که قبول نکرد بزنم پدر پدرش را دربیاورم که مرد مومن من مسخره تو نیستم که من را تکو تنها بیاوری توی دنیا ول کنی!
دست آخر هم از زندگی ساقطش کنم تا یکوقت هوس نکند دوباره موجودی را تنها به این دنیا بیاورد.
و بعد با خیال راحت در دنیایی که میدانم یک نفر هم مانند من نیست، تکو تنها زندگیم را بکنم.
.
پ.ن: یعنی میخوام بگم مخلوق فرانکشتاینم که باشی باز تنهایی سختتر از سخته! و بلاتکلیفی از اونم سختتره حتی! :))
پ.ن: به تناسخ اعتقادی ندارم.
پ.ن: روز نوشت