از لیلی... به اقای نیمه گمشده ی عزیز
شنیدم قدیمتر ها به این شهر " طاهران " میگفتند.
طاهران شهری پاک و تمیز، زیبا و دلنشین، با درخت هایی سر به اسمان بلند کرده و رودخانه های روان و اسمانی پر از ستاره بود
طاهران، همان شهر ییلاق ها، کوچه باغ ها، چنارهای سبز و سرو های بلند، همان شهر مملو از عطر یاس و صدای رود و پرندگان، دیگر نفس نمیکشد.
حالا این شهر را با اسم تهران میشناسیم، شهر، همان شهر است اما دیگر همه چیز تغییر کرده، دیگر خبری از صدای پرنده ها نیست، پر شده از صدای بوق، الودگی هوا، ترافیک، هرج و مرج، پیاده رو های شلوغ، ساختمان های سر به فلک کشیده، سرو صدا، ادم های خسته و ناامید، شتاب و عجله، ماشین های مختلف و دود و هیاهو، دیگر برای تهران، رمقی نمانده.
دیگر الودگی فقط مختص سرما و زمستان نمیشود، اپیدمی شده و تمام فصل و ماه ها را درگیر کرده.
تهران، این شهر زیبا، حالا از اینهمه ناپاکی و الودگی، نفس نفس میزند.
لطفا یکی به گوش مسئولین برساند، اقای مدیر و مسئول!
اینجا، تهران دارد نفس های اخرش را میکشد، تهران دارد خفه میشود، تهران دیگر توان سرپا ایستادن ندارد.
تهران نفس هایش به شماره افتاده... تهران دارد جان میدهد
لطفا یکی به گوش اقای نیمه گمشده برساند که...
من چقدر تهرانم...
تو چقدر هوای پاکی!
اقای نیمه گمشده عزیز، تهران دیگر توان قدم برداشتن ندارد! تهران خستست! تهران درماندست.
.
پ.ن: به تو نیاز دارم، مثل تهران به هوای پاک!