نمیخواهم کتابی بخرم. از اولش هم نمیخواستم.
فقط دلم خواسته بی دلیل و بی هدف در کوچه ها و خیابان ها قدم بزنم. فقط بعد از نیم ساعت یک دفعه به سرم زده بروم نزدیکترین کتاب فروشی و بگویم خیلی فوری یک دیوان حافظ لازم دارم. بعد همانجا دیوان را باز کنم، ورق بزنم، با حافظ مشورت کنم!
حافظ هم با عقلش مشورت کندو جواب دهد: "مشورت با عقل کردم گفت حافظ می بنوش
ساقیا می ده به قول مستشار موتمن"
بعد یک ربع زل زدن به همان یک صفحه، کتاب را ببندم و به فروشنده پس بدهم و بیایم بیرون از نو سنگفرش پیاده رو ها را گز کنم...
راستی چرا نمیشود به این فروشنده ها که میپرسند:" کمک لازم دارین؟"
جواب داد که بله... بله من کمک لازم دارم!! میشود لطفا تنگ در اغوشم بگیری و هیچ چیز هم نپرسی!!؟؟
پ.ن: روز نوشت