اینکه مخاطبین گوشیم یک شماره و اسم هم ذخیره ندارد
اینستاگرامم یک فالور اشنا ندارد
تلگرامم فقط دو مخاطب ذخیره شده بیشتر ندارد
اینکه تنها فیلم میبینم و تخمه میشکنم و خرید میکنم و گردش میروم. قطره چشمم را خودم می اندازم و تنها غذا خوردن دیگر به نظرم فاجعه نمی اید...
خطرناک نیست؟
بیماری نباشد یکوقت! نباید به پزشک مراجعه کنم یا در این مورد خاص به روان پزشک!!؟؟
پ.ن: امروز برا اولین بار به این نکته دقت کردم
اینکه این روزها دلتنگ کسی نیستم، منتظر معجزه و اتفاق غیر منتظره و امداد غیبی ننشسته ام، اینکه روزها را توی دفترم خط نمیکشم و نمیشمارم، اینکه هیچ دست آویزی برای فکر به گذشته ندارم و از هیچ اتفاق تلخ و شیرین و هیچ آمدنو رفتنی، از هیچ نماندن و تعهد شکستنی دلگیر نیستم، اینکه دلم نمیخواهد زمان به عقب برگردد و دلتنگ یا در حسرت هیچ سن و روز و اتفاق و آدمی نیستم...
یک نوع بیماری نباشد یکوقت!؟ خطرناک نیست؟ نباید بروم دکتر؟
پ.ن: من به اینهمه دلتنگ نشدن عادت ندارد دلم!!
پ.ن: روز نوشت
این که مانند تمام دختر ها و زن هایی که میشناسم با دیدن عکس بچه ها قربان صدقشان نمیروم
این که وقتی یک بچه میبینم قند در دلم اب نمیشود و ذوق مرگ نمیشوم... و یا بچه ای که پشت چراغ قرمز های خیابان به پنجره چسبیده هیچ احساسی را در وجودم ایجاد نمیکند تا برایش انواع و اقسام شکلک را دربیاورم و یا سوژه عکاسی با موبایل قرارش بدهم...
اینکه مانند تمام دخترها و زن هایی که میشناسم ارزو و حسرت مادر شدن ندارم. و برایم بیشتر شبیه یک کابوس وحشتناک می ماند! اینکه احساس خفگی میکنم از دیدن تمام زن هایی که در وبلاگ ها و صفحات شخصی فقط از کودکشان نوشتند و گاهی از مادر شوهر و شام فلان مهمانی در فلان روز! و از نوشته ها این برداشت میشود که ان موجود تمام زندگیشان است و دیگر هیچ چیز مهم نیست! و احساس ترحم بهم دست میدهد که عکس پروفایلشان از عکس طبیعت و گل و یا از عکس شوهرشان تبدیل شده به عکس بچه ای که میخواهند او را به تمام ارزوهایی که خودشان داشتند و به آن نرسیدند، برسانند!
اینکه مانند تمام دختر ها و زن هایی که میشناسم، تمام حسرت و دلیل زنده بودنم، مادر شدن نیست و نخواهد بود...
یک نوع بیماری نباشد؟ خطرناک نیست یعنی؟ نباید بروم دکتر؟
پ.ن: توی بعضی شرایط و فرهنگ ها، بچه دار شدن خیانت به بشریت و حتی به خود اون بچست
پ.ن: روزنوشت