مامیلاریا

...کاکتوس ها، گل میدهند

مامیلاریا

...کاکتوس ها، گل میدهند

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «بی پولی» ثبت شده است

ادم های مثل من یک مرضی دارند که هنوز اسمی ندارد.
شاید هم من اسمش را بلد نیستم. این بیماری نه درمانی دارد نه میشود کنترلش کرد!
به این صورت که فرد مبتلا شده از یکم هر برج از اولین دقیقه ای که پول وارد حساب بانکیش میشود شروع میکند به صورت دیوانه وار خرج کردن!
این افراد که البته پدیده ی عابر بانک های عضو شتاب هم اخیرا به شدت بیماریشان دامن زده با واژه ی قناعت! کم خرجی! خرید غیر ضروری اشنایی ندارند
متاسفانه من هم به این بیماری دچار هستم و عابر بانک برایم حکم سم را دارد. اصلا پول در حساب من باشد انگار یک چیزی مثل خوره جانم را میخورد انگار باید حتما تمامش خرج شود! به تمام چیزهایی که از دو سالگی تا بحال دلم میخواست فکر میکنم.
یکم هرماه که میشود مثل زن و مردهای اتو کشیده و پولدار بین قفسه های فروشگاه ها و خیابان ها و مراکز خرید راه میروم و بدون اینکه به قیمت چیزی فکر کنم همان را میخرم و ذوق میکنم از اینکه قیمت پشت جلدش را نگاه نکردم یا ذوق میکنم از اینکه فکر نکردم یک روز به دردم میخورد یا خیلی هم واجب نیست و قناعت کنم 
اصلا پول که در کارتم باشد تمام وسایل به درد بخور و نخور پشت ویترین مغازه ها برایم دست تکان میدهند. به نظرم همه چیز خواستنی و هیجان انگیز میشود هوس هرچیزی که دوست دارم و ندارم میکنم. حتی نسکافه که در سرمای زمستان هم رغبتی برای خوردنش ندارم در وسط گرمای تابستان به نظرم خوشمزه و دلچسب می آید!
یادم می افتد خیلی وقت است به سفر نرفتم و خلاصه... همین میشود که دقیقا دهم هرماه داخل حساب بانکیم فریاد بزنی صدا میپیچد و من می مانم و انتظار که زودتر ماه تمام شود.
امروز هم کارتم را در حلق عابر بانک سر خیابان کردم و دل و روده و محتویات حسابم را بیرون کشیدم و ته مانده های کارتم را خرج یک جعبه مدادرنگی، چند مجله و یک گیره زرد که با لاک ناخنم ست شود کردم بعد انگار بار سنگینی را از دوشم برداشته باشند سبکبال و رها به خانه بازگشتم.
دیگر تمام دغدغه های " چی بخرم ؟" تمام شدند و حالا با خیال راحت گیره زرد رنگم را به موهایم زدم، یک لیوان چای برای خودم ریختم، پایم را روی پایم انداختم و مجله میخوانم!
میدانم من و تمام مثل من ها بیماری بد و خطرناکی داریم اما من که ده روز اول هر ماه را شدیدا دوست دارم و خوشی این ده روز  را با هیچ چیز عوض نمیکنم.


پ.ن: ده روز خیلی خوش بودن می ارزه به یک ماه نصفه خوش بودن:))

میگوید: تو چه میفهمی از بی پولی! یک روزهایی حتی پول سیگار آن روزم را هم نداشتم!
در جوابش فقط لبخند میزنم
حق دارد... من چه میفهمم از بی پول شدن! این چیزها را فقط مردها میفهمند.
نمیدانم چرا مردها فکر میکنند فقط آنها هستند که از سن کم دستشان میرود توی جیب خودشان و عارشان می آید از پدرشان پول تو جیبی بگیرند! یا فکر میکنند مشکل مالی فقط برای خودشان پیش می آید. انگار نمیشود یک دختر هم یک روز آنقدر هشتش گرو نهش شود که پول کرایه تاکسیش را هم نداشته باشد.
همین خود من که از بی پولی چیزی نمیفهمم... پارسال از ملاصدرا تا مترو میرداماد را پیاده رفتم.
و تمام راه را دعا کردم بلیط دوسفره مترو را فقط یکبار استفاده کرده باشم.

پ.ن: حق دارد، من چه میفهمم...
پ.ن: روز نوشت